پنجشنبه, ۹ فروردين ۱۴۰۳، ۰۷:۱۹ ب.ظ

۹۰ مطلب توسط «حسین عارف» ثبت شده است

عملیات بیت المقدس

عملیات ها

نقطه عطف فتوحات سرنوشت ساز جنگ

بیش از بیست ماه از آغاز جنگ تحمیلی استکبار علیه جمهوری نوپای اسلامی ایران می گذشت و شهر خرمشهر همچنان در چنگ نیروهای ارتش عرق قرار داشت . عملیات فتح المبین در منطقه غرب دزفول و شوش اخیرا به پایان رسیده و نتایج شگفت انگیز آن روح تازه ای را در کالبد رزمندگان اسلام دمیده بود . فرماندهان جنگ بر آن بودند تا فرصت ابتکار عمل و کشاندن جنگ به یک شکل فرسایشی و بلند مدت از دشمن گرفته شود ، به ویژه آنکه فصل گرمای طاقت فرسای جنوب کشور در راه بود .

عملیات پیروزمندانه فتح المبین که با آزاد سازی بخش گسترده ای از خاک خوزستان در شمال غرب این استان پایان پذیرفته بود ، راه را برای آزاد سازی مناطق خرمشهر ، شلمچه ، هویزه و بخش های دیگر هموار ساخته بود ، چرا که این منطقه وسیع بر خلاف منطقه عملیاتی فتح المبین فاقد عارضه و ناهمواری زمینی بود .

البته دشمن در غرب رودخانه کارون که در قلب خرمشهر جاری است ، استحکامات و موانع پیشرفته را احداث و 36 هزار نفر از نیروهای خود را در خطوط پدافندی پیچیده ای متمرکز و مستقر کرده بود . گذر از چنین خط مرگباری به یک معجزه و کاری خدایی شبیه بود . همچنان امام خمینی ، فرمانده کل قوا به محض آزاد شدن خرمشهر فرمودند : خرمشهر را خدا آزاد کرد .

زندگینامه ی شهید مهدی باکری

زندگینامه ی شهدا

میاندوآب شهری سردسیر در آذربایجان غربی است که آب و هوای سردش مردمی محکم و پرصلابت بارمی آورد. اودر همان دوران کودکی مادرش را از دست داد و دور از دامن محبت او بزرگ شد . خانواده اش همگی مذهبی بودند و برادر بزرگش « علی » در یک گروه مخفی علیه رژیم شاه مبارزه می کرد . مهدی سال آخر دبیرستان بود که نیروهای ساواک برادرش علی را در یک درگیری به شهادت رساندند و این واقعه تأثیر بزرگی بر روحیه او گذاشت . از آن پس مهدی همچون برادرش وارد مبارزه مستقیم با رژیم شد و فعالیت های انقلابی خودش را آغاز کرد .

زنگینامه ی شهید آوینی از زبان خودش

زندگینامه ی شهدا


من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانه‌ای به دنیا آمده و بزرگ شده‌ام که درهر سوراخش که سر می‌کردی به یک خانواده دیگر نیز برمی‌خوردی.
اینجانب - اکنون چهل و شش سال تمام دارم. درست سی و چهار سال پیش یعنی، درسال 1336 شمسی مطابق با 1956 میلادی در کلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم. در آن سال انگلیس و فرانسه به کمک اسرائیل شتافته و به مصر حمله کردند و بنده هم به عنوان یک پسر بچه 12-13 ساله تحت تأثیر تبلیغات آن روز کشورهای عربی یک روزی روی تخته سیاه نوشتم: خلیج عقبه از آن ملت عرب است. وقتی زنگ کلاس را زدند و همه ما بچه‌ها سر جایمان نشستیم اتفاقاً آقای مدیرمان آمد تا سری هم به کلاس ما بزند. وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید پرسید:« این را که نوشته؟» صدا از کسی درنیامد من هم ساکت ، اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم.
ناگهان یکی از بچه‌ها بلند شد و گفت:« آقا اجازه؟ آقا، بگیم؟ این جمله را فلانی نوشته و اسم مرا به آقای مدیر گفت. آقای مدیر هم کلی سر و صدا کرد و خلاصه اینکه: «چرا وارد معقولات شدی؟» و در آخر گفت:« بیا دم در دفتر تا پرونده‌ات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه.» البته وساطت یکی از معلمین، کار را درست کرد و من فهمیدم که نباید وارد معقولات شد.